عکس های برفی

اولین تجربه برف بازی

سلام عسل خانمی خودم جیگر طلا ی مامانی الهی که من فدات شم ملوسکم

دخملی من بزرگ شده دیگه میخواد برف بازی کنی  قولبونت بشم من 

روز پنجشنه خدا روشکر یه برفی بارید وزمستان معنی دار شد اخه تا به امروز هوا  بهاری بود  یهویی زمستون

اومد ماهم که طبق معمول همیشه پنجشنبه ها میریم شهرستان برا دیدن عزیز واقا جون اینا برف وبارونم که

جلو دار ما نیست خلاصه وضعیت جاده که اصلا خوب نبود با هزار مکافات رفتیم رسیدیم شما گلم که تازه برف

دیده بودی البته پارسالم دیدی5یا 6ماهه بودی چیزی نمیفمیدی تو راه همش با تعجب ازم میپرسیدی ماما ن

اون چیه (مامان یمندی)؟ من گفتم خوشگلم برفه زودی بهم گفتی بفب...

یا  به ماشینایی که لیز خورده بودن و تصادف کرده بودن میگفتی مامان شکستند البته

(مامان کیم سندیدی)میگفتی.

خلاصه خدارو شکر سالم رسیدم خونه اقا جون .فردای اون روز همش بیقراری میکردی که ببرمت بیرون منم شال

و کلات کردمت وبردمت حیات اولش که برفا رو دیدی ترسیدی بهشون دست بزنی ولی بعدش که بهشون دست زدی مگه میومدی خونه همش گریه میکردی بمونی بیرون